دل نوشته دانشجویی؛
مدینه، می روم اما با تو غریبه نبودم...

۱۳۹۸/۱۱/۱۲ ۱۲:۳۷:۵۴

مدینه!با طلوع و غروبت هم غریبه نبودم،من این هوا را خوب می شناسم ،وقتی آسمان دلم ابری می شود در هوای یک رباعی از بقیع با طلوعی از شُکوه شِکوِه های ناگفتنی پشت پنجره های بی بازگشت...

مدینه آمدم

مدینه با بغض آمدم

مدینه آمدم ، فاطمه آمدم، بانوی آب آمدم .....

اما نمی دانم ، نمی دانم خدا را سجده کرده ام که فاطمه(س) را زن آفرید و من هم زن شدم ؟

خدا نکند که روز محشر سرم را به زانوانم بچسبانم که نبیند مرا فاطمه(س) ، مرا که من هم زن شدم……

پشت این پنجره های بی بازگشت از وداع با که بگویم؟ هرچه خوبی یعنی فاطمه،حسن؛ فاطمه ، حسین ؛فاطمه و ما فقط منتظریم و منتظر بودن ما دلخوشی فاطمه(س) است. او هم از منتظران مهدی(عج) است و مهدی منتظر من ....پس یا علی !

فاطمه(س) حتی بین فشار در و دیوار گفت ولایت تنها نیست،گفت جانم فدای رهبرم .....

من، روسیاهم چه بگویم چه دارم جز کوله باری ادعا......

مدینه می روم

و با بغض های فرو خورده هم می روم که اندوه بقیع را در بال هیچ کبوتری سبک نمی بینم،سنگین بال می زنند و هوا سنگین است....

مدینه می روم اما با تو غریبه نبودم...تو آه ِ سوخته دلهای تفتیده خواهی بود.مدینه !بقیع پیشانی توست.مدینه بی تابی مکن که گهواره زمان هم تو را آرام نخواهد کرد .

مدینه تو شهر نوری که چراغهایت نور از چشمان پر اشک مشتاقانت می گیرد و نفسهای گرم منتظران هُرم می دهد آفتابت را و تا زمانی که چشمان دلسوخته ها بر بقیعت اشک می فشانند لطف این بازار از سکه نخواهد افتاد و رسول مهربانی ناظر این اشتیاق خواهد بود و شاهدی بر پیمانها....

با طلوع و غروبت هم غریبه نبودم،من این هوا را خوب می شناسم ،وقتی آسمان دلم ابری می شود در هوای یک رباعی از بقیع با طلوعی از شُکوه شِکوِه های ناگفتنی پشت پنجره های بی بازگشت ، دلم جا مانده و من می روم ...آنجا که هنوز فقط و فقط با ترسیم ذهنم می شناسمش ... مدینه ! بقیع! خدا نگهدارتان ...

چشمهای ما را که از لب پنجره ها هنوز هم سرک می کشند و دلمان را که جا مانده است،فراموش نکنید...

صاحب اثر : عصمت گلستاني،عمره دانشجویی، (دانشگاه شهید باهنر کرمان)

ارسال نظر